فرشته قشنگ من فردا زمینی میشه
امروز با بابایی رفتیم پیش خانم دکتر. مثل اینکه خیلی عجله داری و حسابی حوصله ات سر رفته. چون دکتر گفت به احتمال زیاد فردا میای !!!
عزیز دلم
عشق مامانی و بابایی
فردا یه اتفاق خیییییلی بزرگ قراره تو زندگی ما بیفته.
قراره یه فرشته کوچولو بیاد و برای همیشه بشه همدم مامان و دخمل نازه باباش.
قراره تو بیای مامانی.
فردا با پاهای کوچولوت میای به این دنیا.
آروم و قرار ندارم. کلی روزای خوب و شیرین تو تصوراتم هست که امیدوارم با اومدنت همشونو تجربه کنیم.
فردا از وجودم جدا میشی عزیز مادر . با اینکه از تو دل مامانی میای بیرون و میای تو بغلم ولی باز یه حس دلتنگی دارم. بی تاب بغل کردن و بوسیدنتم. بی تاب بوی تنتم. بی تاب گرمای تن کوچولوتم که میدونم دنیا دنیا آرامشه.
اما دلتنگم . . .
از روزی که فهمیدم اومدی و مهمون دلم شدی تا امروز با هم بودیم. ضربانم رو ضربان قلب کوچولوت تنظیم شد. نفسم بند شد به نفست. با هم گرسنه شدیم و غذا خوردیم. با هم تشنه شدیم و آب خوردیم. با هم خوابیدیم. با هم خندیدیم و حتی با هم ناراحت شدیم.
دلم تنگ میشه واسه لگدای محکمت. دلم تنگ میشه واسه سکسکه های ریز و منظمت. دلم تنگ میشه واسه سر خوردنت تو دلم. دلم تنگ میشه واسه بازی کردنت با کلیه ها و دنده های مامان!
دلم تنگ میشه واسه تک تک لحظه هایی که فقط و فقط واسه من بودی . . .
کوچولوی قشنگم از خدا بخواه مواظبمون باشه و همه چی خوب پیش بره.
بالاخره بعد از این همه انتظار فردا لمست می کنم . . .