شکوفه انار مامان و بابا، نارمیلا جونشکوفه انار مامان و بابا، نارمیلا جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

قشنگ ترین اتفاق زندگی

جالب انگیزهای نارمیلا تا ده روزگی

1392/5/18 20:43
نویسنده : مامانی
509 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

بزار زودی برات بگم و برم تا بیدار نشدی

تا چشم بهم زدیم ده روز گذشت !!!

البته فکر نکنی خیلی راحت گذشتا، انقدر مشغول رسیدگی به تو و کارای مربوط به تو بودیم که به نظر میاد زود گذشت.

شکوفه ی انارم ده روزه اومدی تو زندگی من و بابایی. تغییر خیلی خیلی بزرگیه. انگار وارد یه زندگی جدید شدم. راستشو بخوای هضمش یکم سخته. خیال نکنی تو داری اذیتمون میکنیاااااا. نه اصلا. تو عزیز دل مایی. تو عشق کوچولوی مایی، من و بابا عاشقتیم شیرینم فقط یه کم طول میشه تا با وضعیت جدید کنار بیاییم.

حالا جالب انگیزهای این ده روز رو برات بگم

دوشنبه 7 مرداد که موندیم بیمارستان.

روز اول ( سه شنبه 8 مرداد ) از بیمارستان مرخص شدیم و ساعت سه اومدیم خونه. بابایی از در کوچه تا اتاقت فیلم گرفت و تو برای اولین بار قدم گذاشتی به خونمون.

روز دوم من و تو با هم رفتیم حموم. همیشه دوس داشتم خودم برای اولین بار بشورمت. مامان جون و بابایی خیلی میترسیدن. وای که چقدر کوچولویی تو عشقم. عروسک من تو حموم اولش آروم بودی ولی بعدش کلی جیغ و داد کردی و حموم رو گذاشته بودی رو سرت. بابایی از اولین حمومت فیلم گرفت.

روز سوم بردیمت برای ازمایش غربالگری.

روز چهارم بابایی رفت جواب ازمایش رو گرفت. زردیت 11 بود. به لطف تجربه مامانجون زردیت بالاتر نرفت و  ما کلی از این بابت خوشحال بودیم. بعدش هم بردیمت پیش یه خانم دکتر مهربون که دوست بابایی معرفیش کرده بود. همه چی هم خوب بود خداروشکر.

روز پنجم یعنی 12 مرداد ماه ساعت 5 صبح موقع تعویض پوشک دیدم بند نافت افتاده و کلی ذوق زده شدم و طبق معمول کلی هم اشک ریختم!

بازم شنبه 12 مرداد بابایی رفت و شناسنامه دخمل گلمون رو گرفت و خوشبختانه به اسمت گیر ندادن و قبول کردن.

حالا رسما شدی نارمیلا خانوم. مبارکه عشقمممممم

دیگه جونم برات بگه روز ششم یعنی 13 مرداد برای اولین بار سکسکه کردی درست مثل سکسکه های زمانی که تو دلم بودی و من و بابا عاشقشون بودیم و کلی میخندیدیم. بابایی کلی غصه میخورد که نکنه تو اذیت بشی موقع سکسکه!!

روز دهم ، پنجشنبه 17 مرداد ده روزه شدی عسلم. رفتیم حموم. البته تو با مامانجون رفتی و اصلا هم گریه نکردی!!! باشه نارمیلا خانم حالا مامان رو ضایع میکنی؟ دارم برات فسقلی!

 

راستی روز سوم تو خونه وزنت کردیم 130 گرم وزنت کم شده بود. ایشالا خوب شیر میخوری و تپلی میشی.


 

 

مامان نوشت : مامانی یکم بهم ریخته که البته منتظرش بودم و در موردش خونده بودم. اندوه پس از زایمان!!! ولی فکر نمیکردم انقدر بد باشه.

خداروشکر بابایی هست و کلی باهام حرف میزنه و بهم آرامش میده.

امیدوارم سریعتر این دوره اندوهناک! بگذره چون خیلی حس و حال بدیه و من همش در حال گریه هستم و مامانجون و بابایی خیلی نگرانن و غصه میخورن.

یکم  هم با شیر دادن بهت مشکل دارم ( بازم از نظر روحی البته ) که دارم تلاش میکنم حالم زودتر خوب بشه. شبا هم گوش شیطون کر خوب میخوابی و فقط برای شیر بیدار میشی. ترنجبین و خاک شیر مامانجون هم همچنان براهه و تو با لذت استقبال میکنی ازشون و با اشتها میخوری و خوشبختانه تا حالا دل درد وحشتناک و یبوست نداشتی. افرین دخمل گلم.

 

عاشقتیــــــــــــــــم شکوفه ی انار

10 روزگی

1 هفته و 3 روزگی

 

 

چند تا عکس در ادامه مطلب

 

                              

 

                             

 

                            

 

                            

 

                            

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)