شکوفه انار مامان و بابا، نارمیلا جونشکوفه انار مامان و بابا، نارمیلا جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

قشنگ ترین اتفاق زندگی

نارمیلا بیست روزه شد

سلام عشق مامان قربونت برم من که شدی همه زندگیه مامان. همه وقتمو گرفتی و لحظه لحظه ام داره با تو میگذره. با اینکه خییییییییلی خسته میشم اما با تو بودن و تو رو داشتن به همه دنیا می ارزه. از بابایی برات بگم که حسابی دلشو بردی. تا میرسه خونه از همون دم در شروع میکنه به صدا کردنت و قربون صدقه رفتنت. شیر خوردنت خیلی خوبه ماشالا و خیلی بامزه. وقتی گرسنه میشی کلی دست و پا میزنی و سرت رو تند تند به چپ و راست تکون میدی. انگار داری ساز دهنی میزنی. بعضی وقتا یه کم لفتش میدم تا برای من و بابا ساز دهنی بزنی و ما کلی کیف کنیم. خیلی شیرینی عسلم. خوابتم بدک نیست بعضی شبا تا صبح در خدمتتیم و بعضی شبا دلت برامون میسوزه و میخوابی! دلد...
27 مرداد 1392

جالب انگیزهای نارمیلا تا ده روزگی

سلام نفسم بزار زودی برات بگم و برم تا بیدار نشدی تا چشم بهم زدیم ده روز گذشت !!! البته فکر نکنی خیلی راحت گذشتا، انقدر مشغول رسیدگی به تو و کارای مربوط به تو بودیم که به نظر میاد زود گذشت. شکوفه ی انارم ده روزه اومدی تو زندگی من و بابایی. تغییر خیلی خیلی بزرگیه. انگار وارد یه زندگی جدید شدم. راستشو بخوای هضمش یکم سخته. خیال نکنی تو داری اذیتمون میکنیاااااا. نه اصلا. تو عزیز دل مایی. تو عشق کوچولوی مایی، من و بابا عاشقتیم شیرینم فقط یه کم طول میشه تا با وضعیت جدید کنار بیاییم. حالا جالب انگیزهای این ده روز رو برات بگم دوشنبه 7 مرداد که موندیم بیمارستان. روز اول ( سه شنبه 8 مرداد ) از بیمارستان مرخص ...
18 مرداد 1392

عشق من خوش اومدی

عشق من خوش اومدی قدم رو چشم من و بابایی گذاشتی فدای قد و بالات فدای شیرینیت فدای نگاه معصومت دوس داشتنی من خوش اومدی خداروشکر همه چی خوب بود. حالا بعدا میام مفصل برات میگم از صبح که بستری شدیم تا وقتی که مرخص شدیم چه اتفاقاتی افتاد. دوست داریم عروسک قشنگم ممنونم که صحیح و سالم اومدی پیشمون خدایا هزار بار شکـــــــــــــرت همه بچه ها رو در پناه خودت حفظ کن، مواظب گل ناز منم باش   نارمیلا روز تولدش تو بیمارستان              دخملی با وزن ٣٢٥٠ ، قد ٥٠ و دور سر 35 به دنیا اومد. ماشالاااااا به قد و بالاش   ...
7 مرداد 1392

فرشته قشنگ من فردا زمینی میشه

 امروز با بابایی رفتیم پیش خانم دکتر. مثل اینکه خیلی عجله داری و حسابی حوصله ات سر رفته. چون دکتر گفت به احتمال زیاد فردا میای !!!   عزیز دلم عشق مامانی و بابایی فردا یه اتفاق خیییییلی بزرگ قراره تو زندگی ما بیفته. قراره یه فرشته کوچولو بیاد و برای همیشه بشه همدم مامان و دخمل نازه باباش. قراره تو بیای مامانی. فردا با پاهای کوچولوت میای به این دنیا. آروم و قرار ندارم. کلی روزای خوب و شیرین تو تصوراتم هست که امیدوارم با اومدنت همشونو تجربه کنیم.  فردا از وجودم جدا میشی عزیز مادر . با اینکه از تو دل مامانی میای بیرون و میای تو بغلم ولی باز یه حس دلتنگی دارم. بی تاب بغل کردن و بوسیدنتم. بی تاب بوی ...
6 مرداد 1392

فقط یه هفته دیگه . . .

عروسکم سلام عشق مامان سلام شیطونک مامان سلام گلکم امروز از صبح که بیدار شدم همش دارم هفته بعد این موقع رو مرور میکنم. رفتن به بیمارستان و عمل و اومدن تو! همش تو ذهنم این چیزاس لحظه به لحظه میاد تو ذهنم. فقط یه هفته دیگه میای تو بغلم . من و بابایی کلی هیجان زده ایم. دوست داریم و بی صبرانه منتظریم . . . ...
5 مرداد 1392

شمارش معکوس

سلام دخمل قشنگم مامان فدات شه عزیز دلم. اومدم بگم فقط 10 روز دیگه مونده تا بیای پیشمون. اره گلم فقط 10 روز. باورم نمیشه روزای انتظارمون داره تموم میشه و به زودی میای تو بغلم و میتونم لمست کنم. فکر کردن بهش هم حس خیلی خوبی بهم میده. وای فکر کنم این ١٠ روز حسابی کــــــــــــــــــــش بیاد مخصوصا که مامانی خیلی سنگین شده و همه جوره داره اذیت میشه. اما انتظار برای اومدنت هم شیرینه گلکم. مواظب خودت باش و صحیح و سالم بیا پیشمون. بووووووووووووووس عروسکم ...
2 مرداد 1392

سیسمونی عروسک قشنگمون

سلام نفسم در چه حالی نیم وجبی من؟ مامان فدای تو بشه عسلم. بالاخره بعد از کلی سبک سنگین کردن و جلسه گذاشتن با بابایی به این نتیجه رسیدیم که وسایلت تو اتاق ما باشه از هر لحاظ بهتر و راحتتره. میدونم حتما بزرگتر که بشی شاکی میشی که با اینهمه جا چرا واسه خودت اتاق نداری! ولی غصه نخور گلم تو اتاق ما کلی واسه تو و وسایلت جا هست. حالا تو بیا بعدا اگه دوس داشتی یه اتاق برات اماده میکینم. عکسای سیسمونیت رو میزارم که یادگاری بمونه برات. دست مامانجون و بابایی هم درد نکنه که حسابی زحمت کشیدن.     برای دیدن سیسمونی دخمل نازم بفرمایید ادامه مطلب    سرویس چوب و ست کالسکه و . . . فرشته مامانی  ...
31 تير 1392

بالاخره مشخص شد !!!!

سلام مامانی؟ خوبی قربونت برم؟ امروز که 37 هفته و 2 روزته با بابایی رفتیم دکتر. فکر میکردیم ویزیت آخر باشه و دکتر واسه هفته بعد نامه بده برای اومدنت. اما خانم دکتر گفت عجله نکنیم و برات بهتره یه هفته دیگه هم بمونی تو دل مامانی. خیلی سخته ولی چاره ای نیست به خاطر سلامتی تو بازم تحمل میکنم عزیز دلم. تو هم قول بده مواظب خودت باشی و به موقع بیای پیشمون. دکتر یه آزمایش هم برامون نوشت و نامه برای پذیرش هم داد و گفت هفته دیگه هم باز بریم که مطمئن شه حالت خوبه عشقم. تاریخ اومدنت شد 12 مرداد عروسکم. یه تاریخ قشنگ دیگه به تاریخ های خاص تو زندگی من و بابایی اضافه میشه. روز شکفتن گل قشنگمون. مواظب خودت باش دوست داریم عزیزکم ...
30 تير 1392

تولدم مبــــــــارک

سلام سلام گلم عشقم امروز تولد مامانی بود. بابایی برام گل و کیک و یه کادو باحـــــــــــــال گرفته بود و یه تولد دو نفری گرفتیم.                                                                                      &...
26 تير 1392