شکوفه انار مامان و بابا، نارمیلا جونشکوفه انار مامان و بابا، نارمیلا جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

قشنگ ترین اتفاق زندگی

دو ماهه شدی جیگرم

سلام نی نی گولوی نازم افرین عزیزم یه ماه بزرگتر شدی. با اینکه مامانی خیلی اذیت میشه ولی خوشحالم که داری بزرگتر میشی. الان شصت روزه که تو دل مامانی. خیلی باحاله نه؟ قرار بود هر ماهی که بچه خوبی بودی برات جایزه بخرم. اما این ماه هم با اینکه مامانو اذیت کردی دلم نیومد برات چیزی نخرم. زودتر بیا اینارو تنت کنم. مبارکت باشه عشقم     ...
13 دی 1391

من و تو و بابایی

سلام نقطه کوچولوی مامان  ( . ) امروز با بابایی رفتیم تو رو ببینیم. دست خاله سوگند درد نکنه. دکتری که معرفی کرده بود عالی بود. خوش اخلاق و با حوصله و مهربون. کلی هم سربه سر بابایی گذاشت. اخه بابایی می گفت مامانش میگه اندازه عدسه. پس چرا من نمیبینمش؟ خانم دکتر هم میخندید. واقعا هم خیلی کوچولو بودی و فقط یه نقطه تو مانیتور بود که خانم دکتر می گفت توئی! راستی خانم دکتر سنتو 5 روز کمتر گفت. یعنی طبق سونو 6 هفته و 6 روزته قربونت برم. قلبتم ریتم و ضربان نرمال داشت اما برای شنیدن صدای قشنگش زود بود. خدارو هزار بار شکر که خوب و سرحالی فسقلی. مامان فدای قدت و بالات. مامان قربون قد 8 میلیمتری و قلب نقطه ایت بره. خداروشکر که سالمی. خدار...
5 دی 1391

مهمونی شب یلدا

سلام عسلم خوبی جیگرم؟ مواظب خودت هستی؟ مامانی من ازت بی خبرم و نگران. فقط جدیدا که حالم خوب نیست با خودم میگم حتما تو خوبی ایشالا. خیلی مراقب خودت باش عشقم. حالا امشب که مهمون داریم مامانی اصلا حالش خوب نیست. ده دقیقه تو آشپزخونه کارامو انجام میدم پنج دقیقه میام تو اتاق دراز می کشم.  کلی کار ریخته سرم. طفلک مامانجون اومده بالا کلی کمک کرد. اگه نبود تنهایی به هیچ کاری نمیرسیدم با این حالم. تو هم توی دل مامانی کمک میکردی قربون دستای کوچولوت برم    شانس ما بابایی که امروز ماموریته قرار بود ساعت 3 بیاد و خریدارو انجام بده اما متاسفانه پروازش تاخیر داشت و مامانی دوست داشت موهای خودشو بکنه از عصبانیت خلاصه بابایی س...
30 آذر 1391

قایم موشک بازی

سلام فسقلی مامان امروز از صبح دنبال سونو بودم تا تورو ببینم کوچولو. اما انگار طلسم شده بود هر جا میرفتم یا مسئولش نبود یا تعطیل بود یا اصلا سونو نداشتن یا .... مثل اینکه قسمت نیست ببینمت امروز. شب که بابایی اومد قرار بود بریم خرید اخه میدونی که فردا کلی مهمون داریم هم شب یلداس هم شب سالگرد ازدواج منو بابایی.   البته امشبه که ما یه دفعه فردا یه جشن کوچولو میگیریم.     گل من امسال واسه سالگرد عشقمون تو دلمی و چقدر خوبه که تو هم هستی. خیلی دوس داشتیم امشب ببینیمت. آخه میخواستیم فردا شب که همه جمع هستن به همه بگیم که یه فرشته کوچولو به خونوادمون اضافه شده. خلاصه تا نه شب گشتیم و بالاخره یه جا پیدا کردیم اما اق...
29 آذر 1391

یک ماهه شدی جیگرم

سلام عزیز دلم مامان قربونت بره مسافر کوچولو. تا مامان به خودش بجنبه یک ماه گذشت. الان یه ماهه که مهمون دل مامان شدی. خداروشکر که هستی. برام بمون عشق کوچولوی من. تصمیم گرفتم اگه نی نی خوبی باشی و هر ماه خوب غذا بخوری و بزرگ بشی برات یه جایزه بخرم. ماه اول که خوب بودی و مامانی رو اذیت نکردی فداتشم. منم برات جایزه خریدم که عکسشو میزارم برات. راستی قشنگم اینجا اتاق خودته فعلا فقط یه دیوارش آماده اس. اما قول میدم اگه خونمونو عوض نکردیم تا بیای با بابایی برات خوشملش کنیم.   ...
19 آذر 1391

عشقم بابا شدنت مبارک

سلام مامانی امشب به بابایی گفتم تو اومدی. بزار برات تعریف کنم موقعی که از مطب دکتر برمیگشتم خونه یه جفت کفش ناز برات خریدم. بابایی که اومد رفت دوش بگیره. تو یه کاعذ از طرف تو برای بابایی نوشتم که : سلام بابایی. من تو دل مامانیم. مواظب من باشید. یه عکس پستونک هم کشیدم براش وقتی دید خیلی شوکه شد. اصلا باورش نمیشد. همش می پرسید راس میگی؟ واقعا هست؟ گفتم از خودش بپرس . اومد لباسمو زد بالا رو شکمم نوشته بودم سلام بابایی. کلی خندید. بوست کرد.بعد هم هر دومونو بغل کرد . هنوز نمیدونم در چه حاله. اما کم کم باهاش کنار میاد. آخه همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد. بابایی تا شب همش می گفت اینقدر بهم فشار اومده قلبم درد میکنه. آخی فداش بشم. ...
15 آذر 1391

خوش اومدی فسقلی

  سلام سلام گل کوچولوی من خیلی خوشحالم مامانی. امروز با خاله الی رفتیم آزمایشگاه خیلی استرس دارم. مسئول آزمایشگاه گفت 2 ساعت دیگه جوابش حاضر میشه. تا اون دو ساعت بگذره من هزار بار مردم و زنده شدم. بالاخره ساعت 6 رفتیم جوابو بگیریم. وااااااااااااااای خداااااااااااااااااااا شکرت باورم نمیشد تو دو روز اینقدر شده باشه. بتای مامای 289 بود. ازت ممنونم خدای مهربونم. ممنونم که یکی از فرشته های نازتو به ما امانت دادی. فسقلی از تو هم ممنونم که مامانی رو ناامید نکردی. قول بده تا آخر پیشم بمونی. بیا از الان که دیگه خیالمون راحت شد و مطمئن شدیم تو دل مامانی هستی سفت و محکم همدیگرو بغل کنیم و بچسبیم بهم. خیلی مواظب خودت باش ...
15 آذر 1391

من نا امید نمیشم

کوچولوی من سلام امروز صبح رفتم آزمایشگاه قبل از آزمایش مسئول اونجا گفت زود اومدی و ممکنه لازم باشه تکرار شه آزمایش. ترسیدم مامانی. نکنه تو دلم نباشی جوجوی منم؟ موقعی که داشت خون می گرفت ازم پرسید دوس داری مثبت باشه یا منفی؟ با یه عالمه اضطراب گفتم مثبت. گفت ایشالا اون نیم ساعت چقدر طولانی بود!!!!!! بالاخره جواب حاضر شد بتا 22 بود و رنج مثبت آزمایشگاه بالای 25! گفت تو رنج مشکوکه. یه هفته دیگه بیا کلی حالم گرفته شد مامانی خوبه این همه سفارش کرده بودم بهت که بتات بالا باشه! اما فدای سرت. ایشالا هستی عشقم و آزمایش بعدی خیالمون راحت میشه همش دارم سعی میکنم مثبت فکر کنم و به بودنت فردا بابایی به خاطر آلودگیه هوا تعطیله، ...
13 آذر 1391

هنوز تو شوکم !!!

سلام عشق مامان شیطونک من داری با مامان قائم موشک بازی میکنی؟ میدونستم هستی نفسه من امروز فقط خدا میدونه چجوری تو محل کارم بند شدم تا ساعت کاری تموم بشه. صبح موقع رفتن بی بی چک خریده بودم و عصری مثل جت اومدم خونه! الان که دارم به بی بی چک مثبت  نگاه میکنم هم خوشحالم و میخندم هم اشکام میریزه قربونت برم تو هم دلت واسه من و بابایی تنگ شده بود که آماده بودی و منتظر؟! مامان فدات بشه که اینقدر مهربونی و دلت نیومد مامانیو منتظر بزاری و همین ماه اول اومدی تو دلش ایشالا جواب آزمایشمون هم مثبت باشه مامانی اونوقت من و تو و بابایی یه جشن سه نفره میگیریم وقتی بابایی از ماموریت برگرده واسش بهترین خبر دنیا رو دارم خداجونم ازت ممنونم ...
11 آذر 1391

یعنی واقعیه ؟ !

سلام سلام کوچولوی من امروز بی بی چک دوم اولش منفی، بعد شک کردم بردم زیر نور !!!!!!!!!!!!!!!!!!! باورم نمیشه حتما دارم اشتباه میکنم، به قوله خاله ها حتما توهمه!!!! باز میام خبرای جدید رو بهت میدم  
10 آذر 1391